kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۰۸۵۹
تاریخ انتشار : ۰۹ تير ۱۴۰۳ - ۲۰:۰۴
فانوس

من حاضر نیستم همراه این آدم‌ها یک قدم بردارم!   

 
 
 
 وقتی امام خمینی در قم بودند، دولت موقت پنجشنبه‌ها می‌رفت آنجا برای گزارش و صحبت و کسب تکلیف. همه وزرا هم می‌رفتند، دکتر سعی می‌کرد که همراه آنان نرود. سه چهار هفته‌ای می‌شد که نرفته بود. یک‌بار در این ملاقات‌ها، یکی از آدم‌های صاحب نفوذ، خدمت امام حرف‌های نابجایی زده بود. من بعد از ساعت اداری رفتم سراغ دکتر. پشت میزش نشسته بود، بهم گفت: «دیدی چطور اومد به همه‌مون دهن‌کجی کرد و رفت؟» گفتم: «چنین آدمی، با همچین موقعیتی، کسی نیست که من و شما بتونیم این‌جا راهش ندیم و جلوی اون بایستیم. تنها خود امامه که می‌تونه این آدمو سر جاش بشونه که این قدر شیطنت نکنه.» بعد ادامه دادم که «چرا شما نمی‌رین؟ الان شما سه، چهار هفته است که با هیئت دولت به قم نرفتین و هر بار بهانه‌ای می‌آرین.» گفت: «نه، نمی‌رم، به امام هم نمی‌گم» گفتم: «خیلی معذرت می‌خوام دکتر، ولی آیا این تکبّر نیست که شما نمی‌رین پیش امام؟» لحظه‌ای به چشم‌هایم خیره شد، بعد آمد با یک حالتی دست مرا گرفت و با‌ اشاره به عکس امام که داخل اتاقش بود، گفت: «شب‌ها که تو خوابی، میام ساعت‌ها با این عکس حرف می‌زنم، درد دل می‌کنم، عشق بازی می‌کنم، صاحب این عکس معشوق من است.» متعجب گفتم: «چرا نمی‌رین حرف‌ها تونو حضوری به خودش بگین؟» گفت: «نمی‌شه، نمی‌تونم.» گفتم: «چرا؟» گفت: «امام امروز محوره، قدرتیه که بزرگ‌ترین قدرت‌های عالم ازش می‌ترسن. این هم امروز معلوم نمی‌شه. آینده مشخص می‌کنه که اون کی بوده و چه کار کرده. اینهائی که می‌بینی می‌روند پیش او، کسانی‌اند که می‌خواهند از محور قدرت امام برای خودشون کسب قدرت کنن. من حاضر نیستم همراه این آدم‌ها یک قدم بردارم، حتی اگه برای دیدن معشوقم باشه.»
راوی: حسین اعرابی
به نقل از کتاب «چمران مظلوم بود»